سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو نوجوان اکنون به سوی تو پیش می آیند، گرچه از مقام حسین می آیند، اما مایوس و خسته و دل شکسته اند.

به شاخه های شمشاد می مانند ،چه بزرگ شده اند ، چه قد کشیده اند ،چه به کمال رسیده اند.علت خستگی و شکستگی شان را می دانی. حسین به آنها رخصت میدان رفتن نداده است .از صبح بی تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفی شنیده اند .پیش از علی اکبر ،بار سفر بسته اند اما امام اذن شهادت را به علی اکبر داده است و این آن ها رابی تاب تر کرده است. علت بی تابی شان را می دانی ؛ اما آب در دلت تکان نمی خورد. می دانی که قرار نیست آن ها دنیای پس از حسین را ببینند.
این همه سال پای دو گل نشته ای تا به محبوبت هدیه اش کنی. همه آن رنج ها برای امروز سپری شده است و حالا مگر می شود که نشود.
اکنون هر دو بغض کرده و لب برچیده آمده اند که:" مادر امام رخصت میدان نمی دهد. کاری بکن."
عون می گوید:" ما همه تلاشمان را کردیم. پیداست که امام نمی خواهد شکارا داغدار ببینند . اندوه شما راتاب نمی آورند این را آشکارا از نگاهشان می توان فهید.
محمد می گوید:" ماندن بیش از این قابل تصور نیست مادر! دست ما و دامنت!


[ دوشنبه 90/10/5 ] [ 4:35 عصر ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

نویسندگان
لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 105
کل بازدیدها: 253720